Tuesday, June 22, 2010

دانايی و زيبايی و نيکنامی، جهل و نکبت و بدنا






دانايی و زيبايی و نيکنامی، جهل و نکبت و بدنامی
امیر سپهر



همانگونه که همه ی جهانيان شاهد بودند، سرانجام پرنسس ويکتوريا، وليعهد سوئد با برپايی يکی از باشکوه ترين و گرانبها ترين جشن های تاريخ، شوهر خود آقای دانيل وستلينگ را به خانه بخت و قصر زيبا و افسانه ای خود برد. مردم و حکومت و دولت سوئد از چند ماه پيش آنچنان برای اين جشن تبليغ و هزينه کرده بودند که در چند ماه گذشته، چشمان تمام مردم گيتی به کشور سوئد و بدين جشن شاهانه و بسيار پرهزينه دوخته شده بود.

جدای از شرکت سران و يا مقامات عالی رتبه سياسی همه ی کشور های جهان در اين پيوند، بيش از دو هزار خبرنگار، عکاس و رپرتر از سوی بزرگترين بنگاههای خبررسانی جهان هم به شهر استکهلم گسيل شده بودند تا چگونه گی برگزاری اين مراسم پر زرق و برق و جواهرآسا را به همه ی جای اين گيتی گزارش کنند. تلويزيون های رسمی چند کشور مهم جهان هم که اين مراسم را به شکل زنده پخش کردند. همان شب ازدواج هم اعليحضرت کارل گوستاو، پادشاه سوئد با سنجاق نمودن نشان سلطنتی سوئد بر روی يقه ی کت داماد خود، لقب «پرنس» بوی اعطاء کرد.

تمام هزينه ی اين پيوند زناشويی سوپرلوکس و بی همانند هم از صندوق ماليات و کيسه ی اين ملت پرداخت شد. به جز گروه های کوچکی از کمونيست های اکثرآ مهاجر از جهان سوم، بويژه کمونيست های وطنی، همچنين بيکار ها و طفيلی ها که اتفاقآ هم خود ابدآ نقشی در کار و توليد ندارند، تقريبآ همه ملت سوئد هم با جان و دل پرداخت اين هزينه گزاف را پذيرا گشتند.

زيرا جدای از روحيه «زيباپرست» و «فَرستايی» که يکی از انگيزه های مهم اين ملت متمدن برای پذيرش پرداخت هزينه ی اين پيوند بود، سياسی ها و روشنفکران و اقتصاددانان خردمند اين کشور هم از اينروی مخالفتی با برگزاری اين مراسم پرهزينه و باشکوه از سوی حکومت خود نداشتند که هم آنرا برای تقويت روحيه ملی مردم خود مهم می دانستند، هم برای کسب اعتبار جهانی سوئد و هم اينکه در راستای کمکی بزرگ به اقتصاد کشورشان در درازمدت.



همچنان که از برکت همين جشن ها، تا همين امروز هم اين کشور به آنچنان زيبايی و درخشنده گی و جذابيتی در جهان دست يافته که در تاريخ آن بی سابقه است. در زمينه اقتصادی هم اجرای اپرت ها و کنسرت ها و برنامه های تفريحی و برگزاری نمايشگاه های گوناگون به مناسبت همين جشن ها، تا کنون چند ميليون توريست را جذب سوئد کرده که بدون شک آنها در همين زمان کوتاه هم، به ميزان چند برابر هزينه ی اين پيوند زناشويی، ارز وارد اين کشور کرده اند. ترديد هم نبايد داشت که اين شوکت و اعتبار در دراز مدت، صد ها برابر برای اين ملت سودآور خواهد بود. چه در زمينه ی معنوی و حيثيتی و چه از نظر اقتصادی.

اين همه تدارک، هزينه، بسيج چند ده هزار پليس و بخشی از ارتش برای حفظ جان شرکت کنندگان و پاس داری از نظم، نمايش، تشريفات نظامی، رژه، کارناوال و هزار دَنگ و فَنگ ديگر در حالی است که نه پادشاه اين کشور انسانی حتا زياد باهوش و فراست است، نه شهبانوی آلمانی الاصل اين کشور سيلويا که سه سال هم از پادشاه مسن تر است زنی فوق العاده است، نه خود پرنسس ويکتوريا مثلآ از دختر بزرگ شاهزاده رضا پهلوی، پرنسس نور زيبا تر و داناتر است و نه اصولآ کشور سرد سوئد که در سال هم شش ـ هفت ماه تاريک است، آنچنان آش دهانسوزی است.

در برابر اين کاستی ها اما، هم انديشمندان و روشنفکران اين کشور صد ها بار هشيار تر و خردمند تر از مدعيان روشنفکری ما هستند، هم سياسی های اين مردم به همان نسبت آگاه تر و مسئوليت پذير تر و هم مردم اين کشور هزار بار بافرهنگ تر از مردم ما. فراموش هم نبايد کرد که کشور سوئد در جهان به «کشور باسواد ها» شهره است و نرخ بی سوادی هم در اينجا صفر است.

و شگفتا ـ البته از ديد ما ملت خودشيفته ـ که با اين فرهنگ بالنده و دانايی و اينهمه شوکت و جلال و آبرو و نيکنامی درجهان، نه انديشمندان راستينی که اين کشور دارد يک صدم شبه روشنفکران پپه و ملاباز ما فيس و افاده ادعا دارند، نه سياسيون بسيار خردمند اينجا و نه اصلآ مردم هزار بار بافرهنگ تر و متمدن تر سوئد.

هيچ سوئدی هم به پادشاه دست و پا چلفتی و فراموشکار خود و دختر بسيار معمولی او حسادت نمی ورزد که مثلآ چرا بايد اينهمه هزينه صرف آنها شود و يا اصلآ ويکتوريا کيست و از ديگر دختران سوئدی چه چيزی بيشتر دارد که بايد در آينده پادشاه سوئد شود و اين سلطنت موروثی اصلآ يعنی چه و، و، و. يعنی همان اراجيفی که در ميان مدعيان روشنفکری و ملابازهای ما مرسوم است و مشتی مردم ناآگاه هم اين شعار های بظاهر قشنگ اما لغو بيهوده را به حساب خرد بالا و خيلی آزادی خواه بودن آنان می گذارند. آنهم شعار هايی که امروزه هم بيشتر از سوی کسانی سر داده می شود که تا همين چندی پيش از تيغ کشان بنام دستگاه ولايت بودند. يعنی عناصری چون اکبر گنجی و سازگارا و آخوند کديور و سيد عطاالله مهاجرانی.

پس آنچه اين کشور منجمد و دورافتاده و عبوث بدون ذخائر زيرزمينی گرانبهايی چون نفت و گاز و مس و طلا و فيروزه ... را اينگونه بَر کشيده و ما را بر زمين ذلت و خواری زده، همين خرد بسيار بيشتر از ما و ادعای بسيار کمتر از ما و از آنها هم مهم تر، اين «واقع بينی» است. و دردا و دريغا که باصطلاح روشنفکران و سياسيون ما بجای الگو قرار دادن نخبگان اين کشور، حتا با داشتن رژيم سنگسار و دست و پای اره کن و تازيانه زن و متجاز در کشور خود و با فقدان حتا يک گرم آبرو در جهان هم، با بی آزرمی تمام، اين کشور متمدن و خوشنام و سرزنده را به سبب داشتن «نظام پادشاهی» يک کشور مرتجع و عقب مانده می خوانند! يعنی همين کسان که اصلآ خود اين نظام پيشاقرون وسطايی و وحشی را در ايران برسر کار آورده و تا همين امروز هم با بخشی از ملا ها نرد عشق می بازند و حتا در سی و يک سال هم لياقت تشکيل حتا يک نيمچه اپوزيسيون را هم نداشته اند!

چرا که اين طفيلی ها آنچنان گنجشک مغز و سطحی و از مرحله پرت هستند که اصلآ خيال می کنند که روشنفکران و سياسی های سوئدی آن انداز بی شعور و پسمانده هستند که هنوز هم به اين «کشف بزرگ» ايشان دست نيافته اند که «نظام جمهوری بهتر از نظام پادشاهی موروثی است!». با همين پندار نازل و مبتذل و البته بسيار ويرانگر هم، خود را آگاه تر و پيشرو تر از روشنفکران اينجا و همچنين انگليس و دانمارک و نروژ و بلژيک و هلند و ژاپن و سويس... و حتا سراسر جهان می پندارند.

بی خبر از اين راستی های فلسفی ـ تاريخی که جدای از نظام فرهنگی و مبارزاتی تداوم و قوام يافته در زندگی اجتماعی هر ملت امروز آزاد که رفته رفته نظام سياسی متناسب با آن نظم ها را برساخته و از کاستی های آنها کاسته اند تا به دموکراسی کامل دست يافته اند، خود پديده دموکراسی اصولآ يک مظروف پختنی است نه ظرف و غالب.

پذيرش اين نظام موروثی هم از سوی اين مردمان نه از سر جهل و عقبمانده گی، بلکه از روی خرد و بخاطر همان عادت فرهنگی ـ تاريخی و روحيه «زيباپرست» و «شوکت طلب» اين ملت است که ريشه در سنت های تاريخی و وجدان جمعی آنان دارد. رمز ثروتمند و الگانت جلوه گر شدن سوئد در جهان و اعتبار ويژه ی آن هم اصلآ مرهون همين زرق و برق و تشريفات است.

پس متهم کردن اين ملت آزاد و خوشنام و سرزنده و شاد و انديشمندان و سياسی های خردمند اين مردم خوب به مرتجع بودن بخاطر داشتن بقول خودشان، «نظام موروثی» در کشورشان، آنهم از سوی کسانی که خود بی فرهنگ ترين و آبروباخته ترين رژيم را در جهان دارند، درست از روی همان جهالت های خانمانسوز تاريخی است که در نزد ما «خرد» و «روشنفکری» نام گرفته.

يعنی همان نادانی هايی که با جدا ساختن ما از «حقيقت خودمان» ما را بدين خاک سياه نشانده و بدبختانه هم ريشه در فرهنگ و نوع تربيت ما دارد. بويژه در «بدآموزی» های تاريخی طايفه معروف به روشنفکران ايرانی که نگارنده در نوشته ی دگری بدانها خواهم پرداخت، فعلآ همين. امير سپهر

2 comments:

Anonymous said...

کاملا با آقای سپهر موافقم.

Anonymous said...

کاملا با آقای سپهر موافقم.