Friday, June 25, 2010

امور یعنی انگل (ango) یا همان انگشت

خمینی گفت مجلس در راس امور است یعنی سر امور است. حالا فهمیدیم امور یعنی انگشت چند بسیجی. یعنی بسیجیان انگشتشان را در ماتحت مجلس نموده و آنرا می چرخانند و با آن بازی می کنند.



یادمان باشد خمینی در کتاب تحریر الوسیله باب نکاح شهوترانی با دختر شیرخوار را مجاز می شمرد لعنت بر روح نجش باد.

Wednesday, June 23, 2010

آقای کدیور ما بچه انقلابیم

آقای کدیدور شما به عنوان یک آخوند با تجربیات فراوان در حوزه علمیه به خوبی می دانید که کسی نمی تواند قزوینی ها را گول بزند زیرا آنان در قزوین در بچگی به اندازه کافی فریب خورده اند و کاملا آبدیده شده اند. آقای کدیور ما هم بچه انقلابیم از انقلابیون به اندازه کافی گول خورده ایم دیگر گول نخواهیم خورد. پس یادت باشد حواست را هم جمع کن هم غزه هم لبنان را ما نگفتیم. نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران. اله رفتی فسه نکنه نییه بییه ( به لهجه فسایی محل تولد کدیور رفتی فسا نکند که برنگردی).

Tuesday, June 22, 2010

از هخامنشيان تا پهلويان - امیر سپهر




از هخامنشيان تا پهلويان

«ای صور...، مکان تو در ميان دریاست و بناهای باشکوه ات، زیبائی سحرانگيز تو را به کمال رسانده اند. همهء تخت هایت را هم از صنوبر ساخته و دکل هايت را از سروهای آزاد لبنان استوار کرده اند... اما تو ای پسر انسان، برای صور مرثیه بخوان»
تورات عهد عتیق، کتاب حزقیال، بخش بيست و هفتم (*)
.................................................................................................

در روز های گذشته فيلمی از تجاوز يک دستاربند پست تر از خوک و لاشه خوار تر از هر کفتاری در پهنه ی اينترنت پخش شده که هر ايرانی که هنوز هم اندک شرف و غيرتی برايش باقی مانده باشد، بايد از ديدن آن سر بر ديوار کوفته و خون گريه کند. پير مرد رذل و بی شرف، با سنی که حتمآ بالای هفتاد است، دستار از سر برگرفته و بر زير زانو هشته و در حال تجاوز به يک پسربچه معصوم ده ـ دوازده ساله است، آنهم در مکانی که خود اين خوک های سيه جبين آنجا را مسجد و عبادتگاه الله شان می خوانند.

اين جنايت هم نه يک استثناء، بلکه تنها يک از هزاران تجاوز و پستی و دنائت روزانه اين لنگ برسران بی حيثيت و شرف است که به مدد تکنيک معجزه گر بی دينان و با کمک دوربين تلفن موبايلی ساخت آنان از پرده برون افتاده. ور نه اين بی ناموسی ها و کثافتکاری ها در زير سيطر حکومت اين اوباشان و دلالان محبت، ديگر در ميهن ما به اموری روزمره بدل گشته.

همين هفته ی گذشته هم در گفتگوی تلفنی با يکی از جوانان از تبار خودم در ايران، از او شنيدم که کار پاره ای از جوانان فناگشته ی ما ديگر حتا به تزريق ادرار به رگ هايشان کشيده. او می گفت: «عمو جان، در اينجا مواد روانگردانی را براحتی در کوی و بزرن می فروشند که اثر مصرف تنها نيم گرم از آنها، بسی ويرانگر تر از مصرف حتا بيش از يکصد گرم کوکائين است».

آن تن پاره برايم قصه کرد که: «گروهی از جوانان معتاد و خانه خراب که زياد از پای نيفتاده و هنوز هم با اندک جان خود می توانند با دزدی و ديگر بزهکاری ها، پول خريد چند گرمی از اين مواد خانمان برباده را تهيه کنند که آنرا خريده و به خود تزريق می کنند، ليکن پاره ای از حاکسترنشينان که ديگر از رمق افتاده و پولی برای خريد مواد نمی توانند فراهم کنند، ديگر اورين ـ ادار کوچک ـ مصرف کنندگان اينگونه مواد روانگردان را از آنان گرفته و بخود تزريق می کنند که کمی نشئه شوند»

از تن فروشی و فقر و فاقه و ستم و بيداد و چپاول و زندان و شکنجه و اعدام و صدور دختران و کودکان خيابانی و کارتن خواب ها ... چه بنويسم که ديگر سر تا سر پهنه ی اينترنت پر شده است از خبر هايی در پيوند با اين بلا های جگرسوز و جانکاه اجتماعی. و اينها يعنی روشن ترين نشانه های نابودی فرهنگ و کيستی يک ملت و بربادرفتن خانمان ايرانی. و باز هم يعنی اينکه امروزه ملت ما در مسيری افتاده است که بدون ترديد بزودی ديگر به بی فرهنگ ترين و نکبت زده ترين ملت گيتی بدل خواهد شد.

بويژه پس از تمام شدن نفت که يگانه منبع درآمد ملی ما هم هست و با پول فروش آن می توان کمی ظاهرسازی کرد. بر اساس برآورد کارشناسان نفتی هم، ايران اسلام زده، در خوشبينانه ترين حالت هم حداکثر، ده ـ پانزده سال ديگر قادر به صدور نفت خواهد بود و پس از آن، خود نيازمند وارد کردن اين متاع گرانبها از خارج. روشن هم نيست که با فروريختن يکی پس از ديگر بنيان های اقتصادی کشور و تعطيل شدن آنهم يکی پس از ديگری واحد های توليدی و صنعتی، اصلآ حتا بهای آن نفت وارداتی از کدام منبع تأمين خواهد شد. لابد از راه صدور فاحشه که اين بلای جگرسوز هم هر روزه در حال فزونی است.

و اينک پس از اين اندک «مرثيه خوانی» که بجای «چاره انديشی»، در اين سالهای تباهی و بيهوده گی، ديگر «کار سياسی» نام گرفته و به يگانه پيشه ی سياسيون و مثلآ روشنفکران ما هم بدل گشته، پرسش اساسی اين است که: «در چنين مقطع هراسناکی از تاريخ ايران که اصلآ کيان مُلک و ملت در خطر نابودی است، ما برای نجات خود و ميهنمان چه می کنيم؟» ما هم که می نويسم، مرادم نه «مردم عادی» که بار ها نوشته ام آنها گرفتار کار زندگی خود هستند، بلکه «سياسی ها» و مثلآ «نخبگان» ما هستند.

پاسخ هم که روشن است، «يکی از عقل می لافد»، آن دگری «طامات می بافد»، چند «ملافکلی»، حتا پس از سی سال بی ناموسی کشيدن از دست اين اوباش لنگ برسر هم همچنان از «کرامات ملا های بامعنويت» برای ما سخن می گويند، گروهی می خواهند يک جمهوری اسلامی دگری با پسوند «دموکراتيک» بر سر کار آورند و دسته کوچکی هم طفلکی ها آنچنان از جاده خرد و منطق دور گشته اند که اصلآ حتا اميدی به نجات خود ايشان هم از دست اين اوهام نيست، چه رسد به اينکه بتوان چشم ياری هم از آنان داشت که مثلآ کمکی هم به آزادی مردم و ميهن خود برسانند.

چرا که اين گروه که حتا از آزاد کردن چند مرغدانی در ياسوج هم عاجز هستند، در عالم هپروت، اصلآ به نجات ايران هم بسنده نکرده، می خواهند با متحد ساختن تمام کارگران جهان، آنان را از دست «امپرياليسم جهانی» برهانند و در همه جای گيتی هم حکومت کمونيستی برقرار سازند! و خلاصه با اينهمه ادعای روشنفکری و آزادی خواهی و مردم دوستی و سکولار بازی و انشاء نويسی و گنده گويی، دريغ حتا از ده ـ پانزده عاقل و فرزانه در ميان اينهمه مدعی روشنفکری که اين خطر نابودی ايران را حس کرده و در انديشه ی کاری منطقی و شدنی باشند.

فراموش هم مکنيد که تمامی فرهنگ ها و تمدن های بزرگ و درخشان هم درست به همين شکل و با همين روند، رو به انحطاط رفته و نابود گشته اند که درد اصلی هم همين است. يعنی با بی عرضه گی و رذالت حکومتگران و بويژه با لااباليگری يا خيانت برجسته گان ـ که اصولآ بار گناه خيانت و رذالت حکومتگران را هم بايد برگرده همين برجسته گان افکند ـ و سرانجام هم با نهادينه شدن تدريجی بی فرهنگی و وحشيگری و فقر و نکبت و تباهی در ميان ايشان.

در مورد ما و اکنون هم، اصلآ چه نشانه هايی روشن تر از اين بی فرهنگی ها و کثافتکاری های حکومتگران از درون و اباحه گری برجسته گان از برون، برای رو به انحطاط و ويرانی رفتن فرهنگ و مدنيت و نيکنامی روزگار پهلوی که ايرانی يکی از بافرهنگ ترين و محترم ترين ملت های جهان بشمار می آمد. بويژه اين عادی گشتن «بچه بازی» و «پامنقل نشينی» جوانان و صادر کردن فاحشه از ايران، يعنی پلشتی های چندش آور و بی ناموسی های جگرسوز و کشنده ای که اصلآ در سرتاسر تاريخ ما سابقه نداشته، حتا بروزگار حمله اسکندر و يورش تاتار و مغول.

توجه هم داشته باشيد که فرهنگ، نه يک مقوله ی ذهنی، بلکه يک پديده ی عينی و پيش چشم است. به ديگر سخن، فرهنگ راستين هر ملتی، درست همانی است که در جامعه آن ملت در جريان است و در رفتار های روزمره آنان متجلی می شود، بويژه در رفتار حکومتگران ايشان که خواهی نخواهی هم، نماينده گان آن ملت در نزد افکار عمومی جهان بشمار می آيند، نه در کتابهای تاريخی و در کتيبه ها و سنگ نوشته ها.

اين فرهنگ هم مجموعه‌اي است از انديشه‌ها, باورها, آداب، آيين‌ها و هنجار های حاكم بر يك جامعه انسانی در يک پاره جغرافيايی که ساکنان آن واحد در درازنای تاريخ زندگی اجتماعی خود، يا خود آن ها را بعنوان مناسب ترين شيوه ها برای زندگی خود برگزيده و بدانها خوی می گيرند، يا اينکه با جبر و فشار به تدريج آن نرم ها در جامعه ايشان نهادينه می گردد.

به ديگر سخن، فرهنگ تمامی همان کنش های پيش چشم است که ملتها در رفتار بين خود و جامعه خودی بدانها عمل می کنند که تجلی فرهنگ هر قوم و ملتی هم در «خرد جمعی» و «وجدان عمومی» آنان است. اصلی ترين نماينده گان اين خرد جمعی و وجدان هر ملتی هم، حکومتگران و همين نخبگان و سياسيون آن ملت هستند.

پس اين سخنان که اين رژيم نماينده ما نيست، ما ملت خيلی بافرهنگی هستيم، ما را اسير کرده اند، آنها کودتا کردند، اينها بردند و آنها آوردند و آن دگری ها خوردند و چين و ماچين و جن و پری پروانه ندادند که ما به آزادی و دموکراسی دست يابيم ... همه و همه سخنان پوچ و ياوه و خودفريبی و از خويشتن کام گرفتن و فرار از مسئوليت است. ملت بافرهنگ و شريف آخر چنين بی غيرتی هايی را تاب نمی آورد که، آنهم زمانی به درازای پيش از سه دهه و هنوز هم فاقد حتا يک شبه بديل برای اين نظام بی ناموسان.

البته نانوشته نگذارم و نگذرم که آنچه در باره فرهنگ آوردم، تنها يک وجه از آن بود که می شود آنرا «فرهنگ نرم افزاری» هم نام داد. چرا که فرهنگ شامل معماری و مجسمه سازی و پيکر تراشی و نقاشی و تئاتر و از يک سده پيش بدين سوی، صنعت و فيلم... هم می گردد که آنها را هم می توان «فرهنگ سخت افزاری» ناميد. همچنان که اين وجه از فرهنگ را «شهريگری» و يا «مدنيت» هم می توان ناميد. کسانی البته اين دو وجه را يک کاسه کرده و فرهنگ را مجموعه ‌اي از معارف، دانستني‌ها، هنر ها، آداب و رسوم و اعتقادات و بناهای به يادگار مانده از يك تمدن کهن می دانند. ليکن با فراچشم داشت اين راستی که فرهنگ مقوله ايستايی نبوده و دچار جمود نمی گردد، چنين تعريفی از اين مقوله بدست دادن نمی تواند زياد درست باشد.

چه که بسياری از فرهنگ ها و تمدنها آنچنان دچار زوال می شوند که پس از چند سده، ديگر به جز چند کتيبه و سنگ نوشته و اشيای تاريخی، هيچ اثر ديگری از آنها بجای نمی ماند و مردمان آن هم همانگونه که آوردم، حال يا به زور يا رغبت، باور ها و شيوه هايی را پذيرای می گردند که ديگر هيچ شباهتی به فرهنگ کهن آنان ندارد. مانند خود ما پس از يورش تازيان، مصر و چين و روم و بويژه بين النهرين ـ عراق کنونی ـ که گهواره چند تمدن و فرهنگ بزرگ و درخشان هم بوده.

يا فونيکس ـ فنيقی ها ـ که اصلآ تمدن و فرهنگ آنان کهن تر از «آشوری ها»، «بابلی ها»، «مصری ها» و «هخامنشيان» ما بشمار می رود. همان تمدن و فرهنگی که به «کنعانيان» هم شهره است و روزگاری بر بخش بزرگی از آسيا تا مرز های چين و تقريبآ تمامی آفريقا و جنوب اروپا تسلط داشته و امروزه به جز نام گذاری چند شهر بسان «صیدا» و «صور» و «جبل» و «ارواد» در لبنان که بدانها نسبت می دهند، همچنين کشف رنگ ارغوانی و شیشه گری و اختراع الفباء، ديگر هيچ نشانی از آن ها بر جای نيست.

پس با آنچه آوردم، بزرگترين خطری که امروزه هستی ما را تهديد می کند، خطر «نابودی فرهنگی» است، نه حتا ويران شدن تمامی سازندگی های مدنی عصر پهلوی که البته آنهم بسان خنجری بر قلب هر ايرانی باشرفی است. زيرا تمامی اين بلايای دلخراش و حتا فقر و فاقه، معلول همان بی فرهنگی هستند.

بنابر اين، شکوفايی اقتصادی و در سايه آنهم، «سازندگی» که همان «شهريگری» يا «مدنيت» باشد، تنها زمانی شکل می گيرد که فرهنگی در کار باشد. به بيانی روشن تر، رابطه ی فرهنگ با مدنيت، نه بسان مسئله «مرغ يا تخم مرغ؟» که نمی توان گفت کدام يک از آنها اول پديدار گشته، رابطه ای بسيار بسيار روشن است، بدين سان که «فرهنگ» است که رفاه اقتصادی و مدنيت و آبرو و اعتبار را می زايد، نه وارون آن.

اگر آلمانی ها و ژاپنی ها توانستند که کشور های نابود شده خود در جنگ علمگير دوم را از نو ساخته و دوباره به ابرقدرت های اقتصادی و صنعتی جهان مبدل گردانند، اين رستاخيز و نوسازی، تنها در سايه ی آن «فرهنگ پويا و بالنده» بود که ريشه در ژرفای روان و وجدان آن دو ملت داشت. همچنان که هندی ها و حکومتگران چينی تنها با تکيه بر همان عنصر «خودآگاهی تاريخی و ملی» ـ اسطوره اژدهای سرخ ـ ، توانستند کشور های فقير و گرسنه و ويران خود را به وزنه های صنعتی و اقتصادی بسيار مهم جهان بدل سازند.

از اينروی، هر روز ادامه اين رژيم در ايران، درست بسان فروريختن يکی ديگر از ستونهای کاخ فرهنگ ما است که دو پادشاه بزرگ پهلوی آنرا پس از چهارده سده بی فرهنگی و نکبت و بی آبرويی و خفت، با خون دل از نو بنا کردند. طبيعی ترين برايند فروريختن يکی پس از ديگری ستونهای اين کاخ فرهنگی هم، هر چه بيشتر نهادينه شدن همين بی فرهنگی ها و کثافتکاری ها و وحشيگری ها و فقر و فاقه و ننگ و بدنامی است.

ترديد هم نداشته باشيد که پس از مردن نسل من و يکی ـ دو نسل ديگر که آن شکوه و شوکت و غرور عصر پهلوی را با چشم خود ديده و زندگی کرده و بسان تاريخ های زنده و گويا هستند، آن فرهنگ و تمدن نيز ديگر کاملآ به تاريخ خواهد پيوست. از آن پس هم ايرانيان ميهن پرست بايد در اندوه از دست شدن يک دوران شکوهمند ديگر از تاريخ خود باشند.

يعنی جگرخون و اشکريزان برای جلال و عظمت و اعتبار ميهن شان در روزگار «پهلويان». دورانی که پس از مرگ ما، بدون شک تاريخ گواهی خواهد داد که براستی هيچ کم از دوران «هخامنشيان» نداشت و ايرانيان برای بازگرداندن آن شرف و آبرو و اعتبار جهانی روزگار «هخامنشيان»، بيست و پنج سده خون دل خورده و زحمت کشيده و خون داده بودند.

حال اگر کسانی از اين مدعيان روشنفکری اين ادعای مرا نپذيرفته و همچنان تخت بند همان نرم جاهلانه روشنفکری کهنه ايران بوده و با ناسزاگويی به پادشاهان بزرگ پهلوی، هنوز هم خيال می کنند که ايران را بهتر از آن دو پادشاه می شد رهبری کرد، و امروز و هنوز هم در اين توهم ويرانگر هستند که آلترناتيوی بهتر از بازگشت به همان آيين کهن و ديرآشنای «شاهنشاهی» ايران خواهند يافت، باشند که پس از نابودی کردن ايران و مرگ خفت بار خودشان، به نادان ترين و منفور ترين چهره های سياسی و روشنفکری ايران بدل گردند. همين.
.....................................................................................................

(*) ـ حزقيال نام يکی از پيامبران بنی اسرائيل است که حدود شش سده پيش از زاده شدن مسيح در بابِل يا بين النهرين ـ عراق کنونی ـ می زيسته. از آنجا هم که او قوم خود را بسيار دوست می داشته و فرد بسيار مهربان و نيک نَفسی بوده، يهودی آيينان او را «اَب يهود» هم می نامند که به معنای «پدر قوم يهود» است.

کتابی را هم که بدو نسبت می دهند در حقيقت يک «اندرزنامه» پدرانه است که زبانی بسيار نرم و شعرگونه و آهنگين دارد. این کتاب چهار رويای افسانه گون را شامل می گردد که حزقيال با آوردن آنها، پيام نبوت خود را می رساند. آنهم به شکل ضرب المثل هايی بسيار عاطفی و شيرين، نه بسان محمد با ترساندن مردم از آتش دوزخ و مار غاشيه و نيم سوز و گُرز های آتشين... امير سپهر

بيست و يکمين روز از خرداد ماه سال هشتاد و نه خورشيدی، برابر با يازدهمين روز از ژوئن دو هزار و ده ميلادی

دانايی و زيبايی و نيکنامی، جهل و نکبت و بدنا






دانايی و زيبايی و نيکنامی، جهل و نکبت و بدنامی
امیر سپهر



همانگونه که همه ی جهانيان شاهد بودند، سرانجام پرنسس ويکتوريا، وليعهد سوئد با برپايی يکی از باشکوه ترين و گرانبها ترين جشن های تاريخ، شوهر خود آقای دانيل وستلينگ را به خانه بخت و قصر زيبا و افسانه ای خود برد. مردم و حکومت و دولت سوئد از چند ماه پيش آنچنان برای اين جشن تبليغ و هزينه کرده بودند که در چند ماه گذشته، چشمان تمام مردم گيتی به کشور سوئد و بدين جشن شاهانه و بسيار پرهزينه دوخته شده بود.

جدای از شرکت سران و يا مقامات عالی رتبه سياسی همه ی کشور های جهان در اين پيوند، بيش از دو هزار خبرنگار، عکاس و رپرتر از سوی بزرگترين بنگاههای خبررسانی جهان هم به شهر استکهلم گسيل شده بودند تا چگونه گی برگزاری اين مراسم پر زرق و برق و جواهرآسا را به همه ی جای اين گيتی گزارش کنند. تلويزيون های رسمی چند کشور مهم جهان هم که اين مراسم را به شکل زنده پخش کردند. همان شب ازدواج هم اعليحضرت کارل گوستاو، پادشاه سوئد با سنجاق نمودن نشان سلطنتی سوئد بر روی يقه ی کت داماد خود، لقب «پرنس» بوی اعطاء کرد.

تمام هزينه ی اين پيوند زناشويی سوپرلوکس و بی همانند هم از صندوق ماليات و کيسه ی اين ملت پرداخت شد. به جز گروه های کوچکی از کمونيست های اکثرآ مهاجر از جهان سوم، بويژه کمونيست های وطنی، همچنين بيکار ها و طفيلی ها که اتفاقآ هم خود ابدآ نقشی در کار و توليد ندارند، تقريبآ همه ملت سوئد هم با جان و دل پرداخت اين هزينه گزاف را پذيرا گشتند.

زيرا جدای از روحيه «زيباپرست» و «فَرستايی» که يکی از انگيزه های مهم اين ملت متمدن برای پذيرش پرداخت هزينه ی اين پيوند بود، سياسی ها و روشنفکران و اقتصاددانان خردمند اين کشور هم از اينروی مخالفتی با برگزاری اين مراسم پرهزينه و باشکوه از سوی حکومت خود نداشتند که هم آنرا برای تقويت روحيه ملی مردم خود مهم می دانستند، هم برای کسب اعتبار جهانی سوئد و هم اينکه در راستای کمکی بزرگ به اقتصاد کشورشان در درازمدت.



همچنان که از برکت همين جشن ها، تا همين امروز هم اين کشور به آنچنان زيبايی و درخشنده گی و جذابيتی در جهان دست يافته که در تاريخ آن بی سابقه است. در زمينه اقتصادی هم اجرای اپرت ها و کنسرت ها و برنامه های تفريحی و برگزاری نمايشگاه های گوناگون به مناسبت همين جشن ها، تا کنون چند ميليون توريست را جذب سوئد کرده که بدون شک آنها در همين زمان کوتاه هم، به ميزان چند برابر هزينه ی اين پيوند زناشويی، ارز وارد اين کشور کرده اند. ترديد هم نبايد داشت که اين شوکت و اعتبار در دراز مدت، صد ها برابر برای اين ملت سودآور خواهد بود. چه در زمينه ی معنوی و حيثيتی و چه از نظر اقتصادی.

اين همه تدارک، هزينه، بسيج چند ده هزار پليس و بخشی از ارتش برای حفظ جان شرکت کنندگان و پاس داری از نظم، نمايش، تشريفات نظامی، رژه، کارناوال و هزار دَنگ و فَنگ ديگر در حالی است که نه پادشاه اين کشور انسانی حتا زياد باهوش و فراست است، نه شهبانوی آلمانی الاصل اين کشور سيلويا که سه سال هم از پادشاه مسن تر است زنی فوق العاده است، نه خود پرنسس ويکتوريا مثلآ از دختر بزرگ شاهزاده رضا پهلوی، پرنسس نور زيبا تر و داناتر است و نه اصولآ کشور سرد سوئد که در سال هم شش ـ هفت ماه تاريک است، آنچنان آش دهانسوزی است.

در برابر اين کاستی ها اما، هم انديشمندان و روشنفکران اين کشور صد ها بار هشيار تر و خردمند تر از مدعيان روشنفکری ما هستند، هم سياسی های اين مردم به همان نسبت آگاه تر و مسئوليت پذير تر و هم مردم اين کشور هزار بار بافرهنگ تر از مردم ما. فراموش هم نبايد کرد که کشور سوئد در جهان به «کشور باسواد ها» شهره است و نرخ بی سوادی هم در اينجا صفر است.

و شگفتا ـ البته از ديد ما ملت خودشيفته ـ که با اين فرهنگ بالنده و دانايی و اينهمه شوکت و جلال و آبرو و نيکنامی درجهان، نه انديشمندان راستينی که اين کشور دارد يک صدم شبه روشنفکران پپه و ملاباز ما فيس و افاده ادعا دارند، نه سياسيون بسيار خردمند اينجا و نه اصلآ مردم هزار بار بافرهنگ تر و متمدن تر سوئد.

هيچ سوئدی هم به پادشاه دست و پا چلفتی و فراموشکار خود و دختر بسيار معمولی او حسادت نمی ورزد که مثلآ چرا بايد اينهمه هزينه صرف آنها شود و يا اصلآ ويکتوريا کيست و از ديگر دختران سوئدی چه چيزی بيشتر دارد که بايد در آينده پادشاه سوئد شود و اين سلطنت موروثی اصلآ يعنی چه و، و، و. يعنی همان اراجيفی که در ميان مدعيان روشنفکری و ملابازهای ما مرسوم است و مشتی مردم ناآگاه هم اين شعار های بظاهر قشنگ اما لغو بيهوده را به حساب خرد بالا و خيلی آزادی خواه بودن آنان می گذارند. آنهم شعار هايی که امروزه هم بيشتر از سوی کسانی سر داده می شود که تا همين چندی پيش از تيغ کشان بنام دستگاه ولايت بودند. يعنی عناصری چون اکبر گنجی و سازگارا و آخوند کديور و سيد عطاالله مهاجرانی.

پس آنچه اين کشور منجمد و دورافتاده و عبوث بدون ذخائر زيرزمينی گرانبهايی چون نفت و گاز و مس و طلا و فيروزه ... را اينگونه بَر کشيده و ما را بر زمين ذلت و خواری زده، همين خرد بسيار بيشتر از ما و ادعای بسيار کمتر از ما و از آنها هم مهم تر، اين «واقع بينی» است. و دردا و دريغا که باصطلاح روشنفکران و سياسيون ما بجای الگو قرار دادن نخبگان اين کشور، حتا با داشتن رژيم سنگسار و دست و پای اره کن و تازيانه زن و متجاز در کشور خود و با فقدان حتا يک گرم آبرو در جهان هم، با بی آزرمی تمام، اين کشور متمدن و خوشنام و سرزنده را به سبب داشتن «نظام پادشاهی» يک کشور مرتجع و عقب مانده می خوانند! يعنی همين کسان که اصلآ خود اين نظام پيشاقرون وسطايی و وحشی را در ايران برسر کار آورده و تا همين امروز هم با بخشی از ملا ها نرد عشق می بازند و حتا در سی و يک سال هم لياقت تشکيل حتا يک نيمچه اپوزيسيون را هم نداشته اند!

چرا که اين طفيلی ها آنچنان گنجشک مغز و سطحی و از مرحله پرت هستند که اصلآ خيال می کنند که روشنفکران و سياسی های سوئدی آن انداز بی شعور و پسمانده هستند که هنوز هم به اين «کشف بزرگ» ايشان دست نيافته اند که «نظام جمهوری بهتر از نظام پادشاهی موروثی است!». با همين پندار نازل و مبتذل و البته بسيار ويرانگر هم، خود را آگاه تر و پيشرو تر از روشنفکران اينجا و همچنين انگليس و دانمارک و نروژ و بلژيک و هلند و ژاپن و سويس... و حتا سراسر جهان می پندارند.

بی خبر از اين راستی های فلسفی ـ تاريخی که جدای از نظام فرهنگی و مبارزاتی تداوم و قوام يافته در زندگی اجتماعی هر ملت امروز آزاد که رفته رفته نظام سياسی متناسب با آن نظم ها را برساخته و از کاستی های آنها کاسته اند تا به دموکراسی کامل دست يافته اند، خود پديده دموکراسی اصولآ يک مظروف پختنی است نه ظرف و غالب.

پذيرش اين نظام موروثی هم از سوی اين مردمان نه از سر جهل و عقبمانده گی، بلکه از روی خرد و بخاطر همان عادت فرهنگی ـ تاريخی و روحيه «زيباپرست» و «شوکت طلب» اين ملت است که ريشه در سنت های تاريخی و وجدان جمعی آنان دارد. رمز ثروتمند و الگانت جلوه گر شدن سوئد در جهان و اعتبار ويژه ی آن هم اصلآ مرهون همين زرق و برق و تشريفات است.

پس متهم کردن اين ملت آزاد و خوشنام و سرزنده و شاد و انديشمندان و سياسی های خردمند اين مردم خوب به مرتجع بودن بخاطر داشتن بقول خودشان، «نظام موروثی» در کشورشان، آنهم از سوی کسانی که خود بی فرهنگ ترين و آبروباخته ترين رژيم را در جهان دارند، درست از روی همان جهالت های خانمانسوز تاريخی است که در نزد ما «خرد» و «روشنفکری» نام گرفته.

يعنی همان نادانی هايی که با جدا ساختن ما از «حقيقت خودمان» ما را بدين خاک سياه نشانده و بدبختانه هم ريشه در فرهنگ و نوع تربيت ما دارد. بويژه در «بدآموزی» های تاريخی طايفه معروف به روشنفکران ايرانی که نگارنده در نوشته ی دگری بدانها خواهم پرداخت، فعلآ همين. امير سپهر

Sunday, June 20, 2010

بازی شیادانه و زیرکانه عطالله مهاجرانی

در حالیکه جوانان ایران در خیابانها فریاد می زنند مرگ بر اصل ولایت فقیه و خواستار پایان دادن به سلطنتی هستند که آخوندها سلطان باشند عطا الله مهاجرانی با زیرکی و شیادی هر چه تمامتر در سایت جرس موضوع دعوای نوه خمینی و مجتبی خامنه ای را برای سلطنت آینده ایران مطرح کرده و عنوان کرده که نوه خمینی برای سلطنت آینده بهتر از پسر خامنه ای است.
نکته مسلم اینکه هیچ کس به جز فرصت طلبان خواستار سلطنت یک آخوند بر کشور نیستند هر چند این آخوند بنا بر گفته عطا مهاجرانی نکته سنج و با مردم باشد.
نسل جوان باید بیدار باشد و فریب این افراد را نخورد. در زمانیکه به دختران باکره در زندانهای ایران تجاوز می کردند عطا مهاجرانی نماینده مجلس بود. یادمان باشد این افراد فقط به فکر رسیدن به قدرت هستند
مکتب داری یا مقبره داری

عطا الله مهاجراني

کاملا آشکار است که سید حسن خمینی در رویارویی طاقت سوز میان استبداد و عدالت در سوی عدالت ایستاده است. در میان مردم و سرکوب مردم هم در جانب مردم قرار دارد. از نگاه حاکمیت اونه تنها بی بصیرت است بلکه فریب خورده است و دیگر نوه امام خمینی محسوب نمی شود. بلکه سید حسن مصطفوی است. حتی سایت الف، دکتراحمد توکلی که گاه می کوشد جانب انصاف نگاه دارد و در برابر بی رسمی ها و دروغ شعله ای برافروزد، در مقاله ای از عنوان مصطفوی استفاده کرده است و پس از ۱۴ خرداد هم رسما به شبکه تخریب وجهه و شخصیت سید حسن خمینی پیوست.

به گمانم سید حسن خمینی دست به انتخاب بزرگی زده است. بین مقبره داری و مکتب داری، خویش را وارث و نگهبان مکتب امام خمینی می داند. مکتبی که امروزه از دو سو در معرض تهدید ست. مکتبی که نیازمند تبیین تازه ای است.

تازگی کتابی با عنوان ده مقاله نوشته سید حسن خمینی توسط انتشارات اطلاعات منتشر شده است. مقالات فقهی و اصولی و فلسفی ایشان. دقت نظر سید حسن خمینی در این مقالات با توجه به جوانی او بسیار شایسته توجه است. یادمان باشد سید مجتبی حسینی خامنه ای که سه سال از سید حسن بزرگترست تا کنون نه حرفی زده و نه مقاله ای منتشر کرده و نه کتابی از او چاپ شده است ، تا بتوان در باره دانش و بینش او داوری کرد.


انتخاب سید حسن با رنج های بسیاری روبروست ! در تفسیر پر نکته ی ابن عجیبه « البحر المدید » دیدم.

یوسف سر بر دامان پدر خفته بود. نگاه یعقوب به سیمای زیبا و درخشنده یوسف بود با خود می گفت: آیا ماه و آفتاب از پسر من زیباترند؟ یوسف خواب می دید که ماه و آفتاب و یازده ستاره در برابر او سجده می کردند.

از خواب بیدار شد رویایش را برای پدرش تعریف کرد. چشمان یعقوب سرشار از اشک شد. گفت پسرم این رویای تو تا تحققش رنج ها و محنت های بسیاری را به همراه دارد.


مقبره داری که رنج و محنتی ندارد. اگر هم حکومت لازم دید خود راسا وارد عمل می شود و حتی اداره مرقد و مراسم را هم به دست نیروهای نظامی و امنیتی می سپرد. همان اتفاقی که در ۱۴ خرداد افتاد. مکتبداری آمیخته با رنج و ابتلا است. آیا امام خمینی می دانست که بر سر فرزندان و خانواده و نیز هاشمی رفسنجانی چه خواهد گذشت؟ وقتی هاشمی رفسنجانی از شدت افترا ها یی که نسبت به مرحوم شهید بهشتی شایع شده بود، با امام خمینی سخن گفته بود ، امام خمینی در چشمان هاشمی نگریسته بود و گفته بود: مظلومیت تو بیشتر خواهد بود!

در وصیت نامه امام خمینی از رنج خانواده خود سخن گفته است. رنجی که یک بار تبدیل به توفانی از درد شد و قلب آیه الله توسلی در هنگام سخن گفتن در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام ایستاد و تاوان آن خون تا قیامت ماند ...

راه سید حسن خمینی راهی است که از میان مردم و متن مردم می گذرد. او ظرفیت سخنگویی از سوی مردم و توانایی مکتبداری امام خمینی را به شایستگی دارد. همین بازداشتن او از سخن گفتن در روز ۱۴ خرداد، از هزار سخنی گویا ترست.

.تعبیری که درنامه آیه الله محمدی گیلانی آمده است. تعبیری بود که خواب را ازچشم ستاد تبلیغات کودتا ربوده است

ایشان از سید حسن خمینی به عنوان« خلف صالح و امید آینده بیت خمینی کبیر»نام بردند. همین عنوان و اشاره به آینده بسنده بود تا کیهان، صحیفه شریعتمداریه ولایت، ایشان را فاقد درک و تشخیص معرفی کند.



در بلوای قم لبه تیز حمله و تهدید و ناسزای سرکرده جمعیت یاران و فداییان ولایت، در باره سید حسن خمینی بود. سخنران از تعطیل دفتر سید حسن و جلو گیری از تدریس ایشان در حوزه قم سخن گفت.





او با کدام پشت گرمی چنین سخنان درشتی بر زبان آورد و حتی به صراحت گفت: ماموران دادسرا و اطلاعات و حوزه باید از تدریس ایشان جلوگیری کنند. و گرنه ما خود جلوگیری خواهیم کرد. او با کدام پشتوانه سخن می گفت؟



ایشان جا را بر چه کسی تنگ کرده اند؟ تمام ماجرا همین است، حضور سید حسن خمینی باطل السحر کدام خوابی است که برای ملت ایران دیده اند؟



سید حسن خمینی خط مشی درست و دقیقی را برگزیده است. تقویت بنیان علمی و حوزوی خویش، تبحر در فقه و اصول و نیز فلسفه و عرفان و از سوی دیگر با مردم بودن و دغدغه مردم را داشتن

آياتي از قرآن کریم در باره برخورد با کافران و مشرکان

آياتي از قرآن کریم:



سورهُ انفال آيه 12: و ياد آر اي رسول آنگاه كه پروردگار تو به فرشتگان وحي كرد. كه من با شمايم. موُمنان را ثابت قدم بداريد. كه همانا من ترسي در دل كافران مي افكنم تا گردنهايشان را بزنيد و همهُ انگشتانشان را قطع كنيد.



در اينجا به صورت آشكار مي بينيد كه قرآن به وضوح به مسلمانان مي گويد? كساني را كه به باورهاي اسلامي نرسيده اند? با مرگ همراه با شكنجه بكشيد.



سورهُ البينه آيه6: محققا" آنان كه از اهل كتاب كافر شدند همراه با مشركان همه در آتش دوزخند. و در آن هميشه معذبند. و آنها به حقيقت بدترين خلقند.



با توجه به آيه بالا شما به وضوح مي بينيد كه مطابق گفتار محمد خدا محل مخصوصي را براي غير مسلمانان در نظر گرفته است .آري جهنم!



سورهُ توبه آيه 15: پس چون ماههاي حرام به سر آمد آنگاه مشركان را هر جا يافتيد به قتل رسانيد. و آنها را دستگير و محاصره كنيد . و هر سو در كمين آنها باشيد. چنانچه توبه كردند و نماز به پاي داشتند و زكات دادند پس از آنها دست بداريد. كه خدا آمرزنده و مهربان است.



اين آيه به ما مي گويد كه مسلمانان آزادند كه غير مسلمانان را با زور و اعمال خشونت به اسلام برگردانند. و اگر موفق نشدند مجازند كه آنها را بكشند.



توبه آيه 73: اي پيامبر با كافران و منافقان جهاد و مبارزه كن. و بر آنها سخت گير. منزل و ماُواي آنها جهنم است كه بسيار منزلگه بدي است.



سورهُ الحاقه آيه 30-37: او را بگيريد و به غل و زنجير بكشيد. تا بازش در دوزخ بيفكنيد. و آنگاه به زنجيري كه طولش 70 ذراع است دركشيد. كه او به خداي بزرگ ايمان نياورده. و هرگز مستمندي را با رغبت به سفرهُ طعام خويش نخوانده. بدين سبب امروز هيچ خويشاوند و دوستداري كه در اينجا به فريادش رسد ندارد و طعامي غير از غسلين(چرك و پليدي دوزخيان) نصيبش نيست. و كسي جز اهل دوزخ اين طعام را نمي خورد.



در اينجا ما توصيفي از چگونگي مجازات غير مسلمانان دريافت كرديم. امروزه در كشورهاي اسلامي از اينگونه مجازاتها عملا" استفاده مي كنند.



سوره الدخان آيه 50-43:



همانا درخت زقوم جهنم قوت و غذاي بد كاران است كه آن غذاها در شكمشان چون مس در آتش گداخته مي جوشد. آنسان كه آب بر روي آتش جوشان است. خطاب قهر مي رسد كه بدكاران را بگيريد و به ميان دوزخ افكنيد. پس از آن آب جوشان بر سرش فرو ريزيد و به او بگوييد(به استهزا) عذاب دوزخ را بكش كه تو عزيز و گرامي هستي اين همان عذابي است كه از آن در شك بودي



سورهُ ماده گوساله(بقره) آيه 191: آنها را در هر جا يافتيد بكشيد



سورهُ توبه آيه 123: اي اهل ايمان از كافران هر كه به شما نزديكتر است شروع به جهاد كنيد. بايد كفار در شما درشتي و نيرومندي و قوت و پايداري حس كنند و بدانيد كه خدا هميشه يار پرهيزكاران است.



سورهُ نسا آيه 144: اي اهل ايمان مبادا كافران را به دوستي گرفته و موُمنان را رها كنيد. آيا مي خواهيد خدا را بر خود حجتي آشكار قرار دهيد؟



اين آيه ما را به اين حقيقت رهنمون مي سازد كه يك مسلمان هرگز نمي تواند با يك غير مسلمان دوست شود در غير اين صورت ? آن مسلمان مرتكب اشتباهي فاحش شده است.



سورهُ توبه آيه 29: اي اهل ايمان با هر كه از اهل كتاب كه ايمان به خدا و روز قيامت نياورده و آنچه را كه خدا و رسولش حرام كرده حرام نمي دانند .و به دين حق نمي گروند ? قتال و كارزار كنيد. تا آنگاه با ذلت و تواضع به اسلام جزيه دهند

Thursday, June 17, 2010

آقای مهاجرانی آیا اجازه می دهید کسی بر اساس نظر حضرت امامت با دختر شیرخوارت برخورد کند؟


عطاالله مهاجزانی در مقاله ای در سایت جرس متذکر شده که سید حسن خمینی بعد از مرگ خامنه ای می تواند رهبر شود و به همین دلیل جا را برای مجتبی خامنه ای تنگ کرده. من با این سخن کاری ندارم ولی او در تمام مقاله بارها از خمینی به نام امام و به بزرگی یاد کرده. شکی نیست روشنفکر اسلامی عطاالله مهاجرانی بهتر از هر کس دیگری می داند که خمینی در کتاب تحریر الوسیله باب نکاح مساله 12 شهوترانی با دختر شیر خوار را کار درستی دانسته. آیا این روشنفکر مسلمان اجازه می دهد کسی با دختر شیرخوار خودش بر اساس سخن امام بزرگوارش شهوت براند؟
مکتب داری یا مقبره داری
عطا الله مهاجراني


کاملا آشکار است که سید حسن خمینی در رویارویی طاقت سوز میان استبداد و عدالت در سوی عدالت ایستاده است. در میان مردم و سرکوب مردم هم در جانب مردم قرار دارد. از نگاه حاکمیت اونه تنها بی بصیرت است بلکه فریب خورده است و دیگر نوه امام خمینی محسوب نمی شود. بلکه سید حسن مصطفوی است. حتی سایت الف، دکتراحمد توکلی که گاه می کوشد جانب انصاف نگاه دارد و در برابر بی رسمی ها و دروغ شعله ای برافروزد، در مقاله ای از عنوان مصطفوی استفاده کرده است و پس از ۱۴ خرداد هم رسما به شبکه تخریب وجهه و شخصیت سید حسن خمینی پیوست.

به گمانم سید حسن خمینی دست به انتخاب بزرگی زده است. بین مقبره داری و مکتب داری، خویش را وارث و نگهبان مکتب امام خمینی می داند. مکتبی که امروزه از دو سو در معرض تهدید ست. مکتبی که نیازمند تبیین تازه ای است.

تازگی کتابی با عنوان ده مقاله نوشته سید حسن خمینی توسط انتشارات اطلاعات منتشر شده است. مقالات فقهی و اصولی و فلسفی ایشان. دقت نظر سید حسن خمینی در این مقالات با توجه به جوانی او بسیار شایسته توجه است. یادمان باشد سید مجتبی حسینی خامنه ای که سه سال از سید حسن بزرگترست تا کنون نه حرفی زده و نه مقاله ای منتشر کرده و نه کتابی از او چاپ شده است ، تا بتوان در باره دانش و بینش او داوری کرد.

انتخاب سید حسن با رنج های بسیاری روبروست ! در تفسیر پر نکته ی ابن عجیبه « البحر المدید » دیدم.

یوسف سر بر دامان پدر خفته بود. نگاه یعقوب به سیمای زیبا و درخشنده یوسف بود با خود می گفت: آیا ماه و آفتاب از پسر من زیباترند؟ یوسف خواب می دید که ماه و آفتاب و یازده ستاره در برابر او سجده می کردند.

از خواب بیدار شد رویایش را برای پدرش تعریف کرد. چشمان یعقوب سرشار از اشک شد. گفت پسرم این رویای تو تا تحققش رنج ها و محنت های بسیاری را به همراه دارد.

مقبره داری که رنج و محنتی ندارد. اگر هم حکومت لازم دید خود راسا وارد عمل می شود و حتی اداره مرقد و مراسم را هم به دست نیروهای نظامی و امنیتی می سپرد. همان اتفاقی که در ۱۴ خرداد افتاد. مکتبداری آمیخته با رنج و ابتلا است. آیا امام خمینی می دانست که بر سر فرزندان و خانواده و نیز هاشمی رفسنجانی چه خواهد گذشت؟ وقتی هاشمی رفسنجانی از شدت افترا ها یی که نسبت به مرحوم شهید بهشتی شایع شده بود، با امام خمینی سخن گفته بود ، امام خمینی در چشمان هاشمی نگریسته بود و گفته بود: مظلومیت تو بیشتر خواهد بود!

در وصیت نامه امام خمینی از رنج خانواده خود سخن گفته است. رنجی که یک بار تبدیل به توفانی از درد شد و قلب آیه الله توسلی در هنگام سخن گفتن در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام ایستاد و تاوان آن خون تا قیامت ماند ...

راه سید حسن خمینی راهی است که از میان مردم و متن مردم می گذرد. او ظرفیت سخنگویی از سوی مردم و توانایی مکتبداری امام خمینی را به شایستگی دارد. همین بازداشتن او از سخن گفتن در روز ۱۴ خرداد، از هزار سخنی گویا ترست.

.تعبیری که درنامه آیه الله محمدی گیلانی آمده است. تعبیری بود که خواب را ازچشم ستاد تبلیغات کودتا ربوده است


ایشان از سید حسن خمینی به عنوان« خلف صالح و امید آینده بیت خمینی کبیر»نام بردند. همین عنوان و اشاره به آینده بسنده بود تا کیهان، صحیفه شریعتمداریه ولایت، ایشان را فاقد درک و تشخیص معرفی کند.

در بلوای قم لبه تیز حمله و تهدید و ناسزای سرکرده جمعیت یاران و فداییان ولایت، در باره سید حسن خمینی بود. سخنران از تعطیل دفتر سید حسن و جلو گیری از تدریس ایشان در حوزه قم سخن گفت.


او با کدام پشت گرمی چنین سخنان درشتی بر زبان آورد و حتی به صراحت گفت: ماموران دادسرا و اطلاعات و حوزه باید از تدریس ایشان جلوگیری کنند. و گرنه ما خود جلوگیری خواهیم کرد. او با کدام پشتوانه سخن می گفت؟

ایشان جا را بر چه کسی تنگ کرده اند؟ تمام ماجرا همین است، حضور سید حسن خمینی باطل السحر کدام خوابی است که برای ملت ایران دیده اند؟

سید حسن خمینی خط مشی درست و دقیقی را برگزیده است. تقویت بنیان علمی و حوزوی خویش، تبحر در فقه و اصول و نیز فلسفه و عرفان و از سوی دیگر با مردم بودن و دغدغه مردم را داشتن.

Tuesday, June 15, 2010

جناب نیک آهنگ کوثر آیا تفاوت تیر و تشر را می دانی؟



جناب نیک آهنگ آیا می دانی ما اکنون در حال جنگیم یا خیر؟ آیا می دانی که تو مسلح هستی و هنر کاریکاتور تو اسلحه توست؟ آیا سربازی رفته ای؟ آیا در سربازی به تو یاد داده اند که نباید اسلحه را به طرف سرباز خودی بگیری؟

در جنگ فرمانده به سرباز خودش تشرTashar()می زند ولی تیر نمی زند. تو هم باید با بیش از 40 سال سن و این همه ادعای روزنامه نگاری در داخل و خارج کشور باید این اصل ابتدایی را فهمیده باشی. لعنت بر پدرو مادر تمام کسانی که می خواهند موسوی یا کروبی را مقدس کنند هیچ انسان با شعوری دیگران را مقدس نمی کند ولی در عین حال نیز نباید به آنها شلیک کنی. می خواهی از موسوی انتقاد کنی انتقاد کن اما اسلحه کاریکاتورت را به طرف او نگیر و به او شلیک نکن. اگر فراموش نکرده باشی خودت هم کاندید شورای شهر شدی درصد کمی به تو رای دادند ولی موسوی با تمام ایراداتی که دارد مورد اعتماد مردم قرار گرفته همان مردمی که کاریکاتورهای تو به دلیل وجود آنان و اندیشه آنان محبوب و معروف شده. تو حق نداری اسلحه ات را به طرف رهبر آنان بگیری. موسوی مقدس نیست ولی یادت باشد از من و تو امثال من و تو تواناتر است. آری اجازه داری از او انتقاد کنی به تشر بزنی ولی به او تیر شلیک نکن. آنچه اکثر دوستان را عصبانی کرده استفاده تو از هنر کاریکاتورت در مخالفت با موسوی است نه انتقاد از او.

Monday, June 14, 2010

مبارزه با گروه ظالم حاکم را مانند مسابقه فوتبال ببینیم و به هر کس وظیفه ای بدهیم

در مسابقه فوتبال بازیکنان در نقاط مختلف زمین آرایش شده و به جدال با حریف می پردازند. هر بازیکن وظیفه خاصی دارد در ضمن اینکه پشتیبانی از دیگران را هم وظیفه خود می داند. باید موسوی را در مقابل میمون شیاد (محمود الدنگی نژاد) قرار داد. کروبی را در مقابل سید علی خون آشام گذاشت و به آنها اجازه داد با هر وسیله ای که می توانند با این دو نفر مبارزه کنند. حتی اگر خمینی را مقدس نموده و مانند چوب بر سر این دو نفر بکوبند. بقیه هم باید تلاش کنیم از تقدس خمینی و خامنه ای تا حد امکان بکاهیم با خرافات مبارزه کنیم، حزب اللهی بودن پاسدار و بسیجی بودن را در حد فحشا به ضد ارزش تبدیل کنیم و در نهیت پس از چند سال هم از شر خرافات و پس ماندگی فرهنگی راحت شویم هم از شر خونخوارانی مانند محمود هزار پدر و علی خامنه ای



.

Saturday, June 12, 2010

آخوند یعنی اسلام : امام خمینی


وقتی خمینی که مقدس ترین و بزرگترین آخوند معاصر ایران است در کتاب تحریر الوسیله شهوترانی را دختر شیر خوار را درست می داند از سایر آخوندها چه توقعی دارید.

Wednesday, June 9, 2010

جناب بالاترین در صورت امکان تعدادی آی دی به دوستان افغانی اختصاص دهید

کشور ایران و افغانستان دو کشور همسایه با مشترکات فرهنگی و گاه برخی مشکلات یکسان هستند. از شما خواهشمندم در صورتی که صلاح می دانید تعدای حساب به وبلاگنویسان افعان اختصاص دهید.

Tuesday, June 8, 2010

كشيش هاي مسيحي در شهوترانی با دختر شیرخوار از خمینی تقليد مي كنند! حوزه علمیه یعنی حوزه شهوترانی با طفل شیرخوار



یکی از بچه های شهرمان آخوند شد. سایتی به راه انداخته به نام عطر گل یاس و تبلیغ خمینی و اسلام می کند. در سایت خود گروه خبری تشکیل داده و ای میل ارسال می کند. اتفاقا لینک گوگل را تربیت کنیم از ای میلهای او بود که من به بالاترین فرستادم در باره ترجمه صحیح خلیج فارس. ای میلی برای من فرستاده بود با عنوان عشق بدون مرز به حضرت روح الله. من جوابش دادم برو کتاب تحریر الوسیله را بخوان که در آن خمینی نوشته با دختر شیرخوار می توان شهوترانی کرد. او این پاسخ را به من داده.
سلام

چرا بايد خجالت بكشم
اين مطالب را بهتر از شما خوانده ام،‌اگر كمي از مباني ديني اطلاع داشتيد متوجه مي شديد كه تحرير الوسيله يك رساله علميه است نه عمليه.
شما بايد خجالت بكشيد كه چشمتان را بسته ايد و دهنتان را بازكرده ايد
اسقف ها و كشيش هاي مسيحي بايد خجالت بكشند كه در اين فتوا دارند از ايشان تقليد مي كنند و هر روز اخبار فساد و تباهيشان در سايت هاي خبري منتشر مي شود.
شما را به انصاف و وجدان توصيه مي كنم. حال من نمی دانم به چه دلیل از اینکه کشیشهای مسیحی از خمینی تقلید می کنند من باید خجالت بکشم.

این هم لینک خمینی و شهوترانی با کودک شیرخوار


عشق بدون مرز به حضرت روح الله ؛
من خمینی هستم !
«بي نام خميني انقلاب اسلامي ايران در هيچ کجاي دنيا شناخته شده نيست .» این جمله ی رهبر معظم انقلاب تاثیر شگرف حضرت روح الله بر قلب های مسلمانان و مستضعفان جهان را نشان می دهد. عشق به خمینی (ره) مرز نمی شناسد . سراسر جهان، امروز انقلاب اسلامی را بنام خمینی (ره) می شناسد . انقلابی که نه تنها مردم ایران ، بلکه کل مسلمین جهان را با تفکر اصیل و انقلابی اسلام آشنا کرد . این تفکر اصیل انقلابی ، موجب پیوند عمیق مسلمین آزادی خواه جهان با انقلاب اسلامی و بنیان گزار آن، گردیده است .

به گزارش پارسینه، آنچه در زیر می خوانید ، روایت جالبی است از سید حامد ملکوتی در کسوت رایزن فرهنگی ایران در سودان . آقای ملکوتی عشق و ارادت یک جوان سودانی به امام (ره) را به زیبایی تصویر کرده است . پارسینه ضمن سپاس فراوان از آقای ملکوتی ، توجه شما را به خاطره ی زیبای ایشان جلب می نماید :

در آغازین روزهای مأموریتم در کشور سودان ، به عنوان رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در خارطوم ، سخت مشغول فعالیت و کارهای متراکم روزانه خود بودم که تلفن همراهم زنگ زد. صدای جوانی به گوشم رسید که گفت : ((من خمینی هستم)). شاید خوب متوجه نشدم یا باوروم نشد یا به فکرم خطور نمی کرد که در قاره آفریقا کسی به من زنگ بزند و خود را ((خمینی)) معرفی کند.

از او پرسیدم اسمتان را متوجه نشدم اگر ممکن است دوباره تکرار بفرمائید. او مجدداً و با صدای رصا و پر طنین گفت: ((من خمینی هستم)) با شنیدن این جمله که خیلی برایم جالب بود و تازگی داشت، مشغول صحبت با او شدم و از او خواستم برای دیدار حضوری به رایزنی تشریف بیاورند.

و باز امروز، همانند روزهای دیگر در هوای بسیار داغ سودان، در دفتر کارم مشغول انجام امور و کارهای روزمره خود بودم که همکارم به من خبر داد: "خمینی آمده است و می خواهد شما را ببیند"

از جایم بلند شدم و برای استقبالش رفتم. جوان 28 ساله ، با چهره ای سیاه ، اما بسیار بشاش و شاداب و مصمم، در آستانه ورود به اتاقم ظاهر شد. او را در آغوش گرفتم و به گرمی از او استقبال کردم و در همین لحظات که هنوز وارد گفتگو با او نشده بودم در ذهنم این جملات گذشت که: خدایت رحمت کند خمینی کبیر(ره). ای آقا ، ای مولا، ای رهبر عظیم الشأن، چه کرده ای با مردم دنیا و دلهای آنان که جوانان در اقصی نقاط کره خاکی و در جایی مثل سرزمین آفریقا و سودان، جوانان به عشق تو ، نام خود را خمینی می گذارند و با افتخار و سربلندی تمام خود را خمینی معرفی می کنند.



بعد از حال و احوال مرسوم با او گرم گفت و گو شدم و از او پرسیدم و علت نامگذاری اش به نام خمینی.


وآنچه در زیر می آید سؤال و جواب هایی است که بین ما رد و بدل شد و تقدیم حضورتان می شود.

- چرا نام شما خمینی است؟ آیا چنین اسمی در این منطقه و در آفریقا و سودان مرسوم است؟

خمینی: من نامم خمینی است و در سال 1982 م (1361ه.ق) در خارطوم متولد شدم. پدرم شغل آزاد داشت ، به خاطر علاقه و عشقی که به امام خمینی (رحمه الله علیه ) پیدا کرده بود و چند سالی از انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی در ایران گذشته بود و از ایران و انقلاب و امام خمینی خیلی خبرها به این مناطق می رسید. پدرم آنچنان شیفته این شخصیت بزرگ تاریخی شده بود که از شدت علاقه، فرزند تازه متولد شده خود را خمینی نام نهاد و با افتخار تمام اسم مرا با این عنوان به بستگان و اقوام و دوستان خود معرفی کرد.

من با این اسم بزرگ شدم تا اینکه کم کم فهمیدم دیگران و اطرافیان وقتی نام مرا می شنوند رفتار همراه با احترام نسبت به من دارند و متوجه شدم این تغییر رفتارها به واسطه نام متفاوتی است که من دارم و به تدریج با این نام و مهم بودن آن در بین مردم بیشتر از پیش آشنا می شدم .

- آیا تا به حال به ایران مسافرت کرده ای؟

خمینی : بله. بعد از اینکه لیسانس گرفتم. خیلی مایل بودم به ایران بروم و از نزدیک با کشور امام خمینی و مردم ایران آشنا شوم که بحمداله این فرصت فراهم شد سال 78 سفری به ایران داشتم ، که در این سفر از اینکه نتوانستم امام خمینی (رحمه الله علیه ) را در زمان حیاتش زیارت کنم ناراحت بودم و به هنگام زیارت مرقد امام خمینی در تهران خیلی متأثر شدم اما از اینکه با ملت شجاع و غیور ایران از نزدیک آشنا شده بودم و در خاک و کشوری حضور داشتم که جای جای آن از خمینی (رحمه الله علیه ) و خدمات و اخلاق و عرفان و نفوذ کلام و قدرت رهبری و حکومت بر دل های مستضعفین گفت و گو می شد به خود می بالیدم وخوشحال بودم.

- آیا کسان دیگری هم هستند که نامشان خمینی باشد؟
خمینی : بله در حال حاضر من سه دوست صمیمی دارم که نامشان خمینی است و با آنها رفت و آمد دارم و بر اساس آمارهایی که شنیده ام در کل کشور سودان بیش از 100 نفر هستند که نامشان خمینی است و به عشق خمینی این نام را برگزیده اند.

- آیا به خاطر این نام تاکنون با مشکلی هم مواجه بوده ای؟
خمینی : البته در طول عمرم خاطرات بسیار شیرینی از نحوه برخورد مردم با این نام دارم که جالب است و هروقت در ذهنم مرور می کنم برای خودم بسیار لذت بخش و خوشحال کننده است و همه جا با افتخار تمام و با غرور و سربلندی اعلام می کنم که نام من خمینی است. البته دو سه مورد هم بواسطه این نام با مشکلاتی مواجه شدم و از دست یافتن به امتیازاتی که حق من بود محروم شدم اما اگر اجازه دهید از ذکر آنها خودداری کنم.

- اگر افرادی مایل باشند با شما در ارتباط باشند، از چه طریق می توانند؟
خمینی : ایمیل من khumini2010@gmail.com است و خوشحال می شوم با دوستان جدیدی آشنا شوم.

- راستی نام کامل خود را نفرمودید
جواب: اسم کامل من " الخمینی ابراهیم احمد "می باشد. 28 سال دارم مجرد هستم و در شهر امدرمان از توابع خارطوم در کشور سودان زندگی می کنم.

- در پایان ، اگر پیامی برای جوانان هم سن و سال خود دارید بفرمائید؟
جواب: به همه جوانان ایران عشق می ورزم و به حالشان غبطه می خورم که در کشوری به دنیا آمده اند که نام خمینی(رحمه الله علیه ) و خدمات او در جای جای آن وجود دارد. وخوشا به حال جوانان ایرانی که چنین رهبر فرزانه ای همچون آیه الله خامنه ای (حفظه الله)دارند که نام او برای همه انسانهای آزاده در سرتاسر جهان مایه فخر و مباهات است.راه امام خمینی (رحمه الله علیه ) و آیه الله خامنه ای را ادامه دهید که پیروزید.

- چه آرزویی داری؟
خمینی: آرزو دارم یک بار دیگر به ایران سفر کنم و در آن اگر توفیق داشته باشم به زیارت مرقد امام خمینی (رحمه الله علیه ) و دیدار حضرت آیت الله خامنه ای (حفظه الله) نائل شوم و با افتخار به ایشان بگویم: من خمینی هستم. بدانید اگر امام خمینی (ره) از دنیا رفت ، هزاران خمینی دیگر در همه جای دنیا با فکر و اندیشه او به دنیا آمده اند و به عشق او نامشان را خمینی نهاده اند و بزرگ شده اند و راه او را ادامه می دهند.


سید حامد ملکوتی
رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در سودان
منبع: پارسينه
http://www.parsine.com/fa/pages/?cid=21344
--
www.atregoleyas.com

Tuesday, June 1, 2010

مشکل لینک نیست آشکار شدن یک واقعیت است

من لینکی فرستادم در باره یک گروه در بالاترین که لینکهایی را که صلاح می دانند حذف می کنند.
این لینک را تا کنون چهاربار حذف کرده اند. به طور حتم مشکل این لینک نیست، این گروه از آشکار شدن ماهیتش وحشت دارد. سند سخن من هم لینک های من که توسط همین گروه حذف شد..

آقای جرمنی تو و گروهکت بی خود می کنید که لینکها را حذف می کنید



آقای جرمنی تو و گروهکت بی خود می کنید که لینکها را حذف می کنید
پس از حذف این لینک منتظر ویدیویی در یو تیوب باشید تا عرض ارادتی خدمتتان داشته باشم!!

بیست بار دیگر هم لینک را حذف کنید دوباره می فرستم. احمقی نژاد به شما سانسورچیان شرف دارد. فردی است با نام جرمنی در بالاترین. گویا این فرد خودش چند اکانت دارد یا گروهکی دارد در بالاترین که از هر لینکی که خوششان نیاید آن لینک را حذف می کنند. می خواهم به این گروهک سانسورچی بگویم شما بی خود می کنید که لینک ها را به بهانه جلوگیری از به هم خوردن اتحاد حذف می کنید. اگر لینکی مطلبی دروغ را بیان کند خود خوانندگان بالاترین فهم و شعور دارند که سخن راست را از دروغ تشخیص دهند. اگر هم حقیقت گفته باشد شما بسیار بی خود و بی جا می کنید که را حذف می کنید. ما نمی خواهیم با شما سانسورچیان متحد باشیم. مشکل ما افرادی چون شماست که دیدتان تا نوک بینی تان است. می گویید باید میرحسین به جای احمدی نژاد بنشیند و همه انژی ها باید روی این کار متمرکز شود و هیچ کس لینکی خارج از این موضوع نفرستد. مشکل اینجاست که شما متاسفانه نمی دانید احمدی نژاد گندیده ترین میوه درخت خرافات و تقدس جنایتکاران است است که دشمن اصلی این کشور است.